در روزگار قدیم، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد. سپس در گوشه ای پنهان شد تا ببیند چه کسی آن را از جلوی مسیر بر میدارد. برخی از بازرگانان ثروتمند با کالسکههای خود به کنار سنگ رسیدند؛ آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچ کدام از آنان کاری به سنگ نداشتند. سپس یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید.بارش را زمین گذاشت و شانهاش را زیر سنگ قرار داد و ...
بیشتر بخوانید